عشق حقیقی
عشق حقیقی

در دیاری که نیست کسی یار کسی کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی


شعر غمگین

ماجراي يک عشق

به روي گونه تابيدي و رفتي
مرا با عشق سنجيدي و رفتي
تمام هستي ام نيلوفري بود
تو هستي مرا چيدي و رفتي
کنار اتظارت تا سحر گاه
شبي همپاي پيچک ها نشستم
تو از راه آمدي با ناز و آن وقت تمناي مرا ديدي و رفتي
شبي از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم براي قصه ام سوخت
غم انگيزست توشيداييم را
به چشم خويش فهميدي و رفتي
چه بايد کرد اين هم سرنوشتي ست
ولي دل رابه چشمت هديه کردم
سر راهت که مي رفتي تو آن را به يک پروانه بخشيدي و رفتي
صدايت کردم از ژرفاي يک ياس
به لحن آب نمناک باران
نمي دانم شنيدي برنگشتي
و يا اين بار نشنيدي و رفتي
نسيم از جاده هاي دور آمد
نگاهش کردم و چيزي به من نگفت
توو هم در انتظار يک بهانه
از اين رفتار رنجيدي و رفتي
عجب درياي غمناکي ست اين عشق
ببين با سرنوشت من چها کرد
تو هم اين رنجش خاکستري را
ميان ياد پيچيدي و رفتي
تمام غصه هايم مقل باران
فضاي خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام اين تلاطم
فقط يک لحظه باريدي و رفت ي
دلم پرسيد از پروانه يک شب
چرا عاشق شدي در عجيبي ست
و يادم هست تو يک بار اين را
ز يک ديوانه پزسيدي و رفتي
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط يک شب نيازم را ببيني
ولي در پاسخ اين خواهش من
تو مثل غنچه خنديد و رفتي
دلم گلدان شب بو هاي رويا ست
پر است از اطلسي هاي نگاهت
تو مثل يک گل سرخ وفادار
کنار خانه روييدي و رفتي
تمام بغض هايم مثل يک رنج
شکست و قصه ام در کوچه پيچيد
ولي تو از صداي اين شکستن
به جاي غصه ترسيدي و رفتي
غروب کوچه هاي بي قراري
حضور روشني را از تو مي خواست
تو يک آن آمدي اين روشني را
بروي کوچه پاشيدي و رفتي
کنار من نشتي تا سپيده
ولي چشمان تو جاي دگر بود
و من مي دانم آن شب تا سحرگاه
نگارن را پرستيدي و رفتي
نمي دانم چه مي گويند گل ها
خدا مي داند و نيلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا هميشه
تو از اين شهر کوچيدي و رفتي
جنون در امتداد کوچه عشق
مرا تا آسمان با خودش برد
و تو در آخرين بن بست اين راه
مرا ديوانه ناميدي و رفتي
شبي گفتي نداري دوست من را
نمي داني که من ن شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمي که آن را
به زيبايي پسنديدي و رفتي
هواي آسمان ديده ابريست
پر از تنهايي نمناک هجرت
تو تا بيراهه هاي بي قراري
دل من را کشانيدي و رفتي
پريشان کردي و شيدا نمودي
تمام جاده هاي شعر من را
رها کردي شکستي خرد گشتم تو پايان مرا ديدي و رفتي
بعد ديدار تو


تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانم
تو مثل
شمعداني ها پر از رازي و زيبايي
و من در پيش چشمان تو مشتي خاک گلدانم
تو درياي تريني آبي و آرام و بي پايان
و من موج گرفتاري اسير دست طوفانم
تو مثل آسماني مهربان و آبي و شفاف
و من در آرزوي قطره هاي پاک بارانم
نمي دانم چه بايد کرد با اين روح آشفته
به فريادم برس اي عشق من امشب پريشانم
تو دنياي مني بي انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در اين دنياي دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسي قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت ديدار چشمت رو به پايانم
تو مثل مرهمي بر بال بي جان کبوتر
و من هم يککبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه هاي بي قرار من
ببين با تو چه رويايي ست رنگ شوق چشمانم
شبي يک شاخه نيلوفر به دست آبيت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فکر خواب گلهايي که يک شب باد ويران کرد
و من خواب ترا مي بينم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه اي هستي که باران تازه مي گيرد
و من مرغي که از عشقت فقط بي تاب و حيرانم
تو مي آيي و من گل مي دهم در سايه چشمت
و بعد از تو منم با غصه هاي قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکي که از يک ابر مي بارد
و من تنها ترين نيلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شايد يک مه کمرنگ از شعري که مي خوانم
تمام آرزوهايم زماني سبز ميگردد
که تو يک شب بگويي دوستم داري تو مي دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش درياست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توي اين دنياي پر غوغاست
قدم بگذار روي کوچه هاي قلب ويرانم
بدون تو شبي تنها و بي فانوس خواهم مرد دعا کن بعد ديدار تو باشد وقت پايانم
چرا؟



چرا بلبل هميشه نغمه خوان است
چرا بر برگ شبنم مي نشيند
چرا آلاله هاي باغ سرخند
چرا بر روي گل غم مي نشيند
چرا باران هميشه قطره قطره ست
چرا در خانه ها دريا نداريم
چرا در باغچه يا توي گلدان
گلي يا برگي از رويا نداريم
چرا پروانه ها معناي عشقند
چرا جغدان هميشه اشکبارند
چرا مردم همانند کبوتر
درون خانه ها جغدي ندارند
چرا در هر کتابي آسمان ها
هميشه آبي و خوشرنگ هستند
چرا هيچ آسماني رنگ غم نيست
چرا مردم خدا را مي پرستند
چرا ما عاشق باد صباييم
چرا يک بار با طوفان نباشيم
چرا در هر زمان در فکر دريا
چرا يکبار با باران نباشيم
چرا گلزار ها شاداب و سبزند
چرا قلب بيابان لالهگون است
چرا دستان برکه پاک و نيلي است
چرا چشم شقايق رنگ خونست
چرا لبهاي مردم نيمه خشک است
چرا لبخند در آن جا ندارد
چرا توي قفس هامان قناري ست
چرا هيچ آدمي درنا ندارد
چرا بالا تر از احساس عشقست
چرا تصوير از آينه پيداست
چرا نيلوفران پيک بهارند
چرا احساس در دل ها شکوفاست
اگر چه اين بيان آرزو بود
ولي آخر چرا زيبا نباشيم
چرا يک بار چون بال پرستو چرا يک بار چون دريا نباشيم
بين آدم ها

چه قدر فاصله اينجاست بين آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بين آدمها
كسي به حال شقايق دلش نمي سوزه
و او هنوز شكوفاست بين آدمها
كسي به خاطر پروانه ها نمي ميرد
تب غرور چه بالاست بين آدمها
و از صداي شكستن كسي نمي شكند
چه قدر سردي و غوغاست بين آدمها
ميدان كوچه دل ها فقط زمستانست
هجوم ممتد سرماست بين آدمها
ز مهرباني دل ها دگر سراغي نيست
چه قدر قحطي روياست بين آدمها
كسي به نيست دل ها دعا نمي خواند
غروب زمزمه پيداست بين آدمها
و حال آينه را هيچ كسي نمي پرسد
هميشه غرق مداراست بين آدمها
غريب گشتن احساس درد سنگيني ست
و زندگي چه غم افزاست بين آدمها
مگر كه كلبه دل ها چه قدر جا دارد
چه قدر راز و معماست بين آدمها
چه ماجراي عجيبي ست اين تپيدن دل
و اهل عشق چه رسواست بين آدمها
چه مي شود همه از جنس آسمان باشيم
طلوع عشق چه زيباست بين آدمها
ميان اين همه گلهاي ساكن اينجا
چه قدر پونه شكيباست بين آدمها
تمام پنجره ها بي قرار بارانند
چه قدر خشكي و صحراست بين آدمها
و كاش صبح ببينم كه باز مثل قديم
نياز و مهر و تمناست بين آدمها
بهار كردن دل ها چه كار دشواريست
و عمر شوق چه كوتاست بين آدمها
ميان تك تك لبخندها غمي سرخ ست
و غم به وسعت يلداست بين آدمها
به خاطر تو سرودم چرا كه تنها تو
دلت به وسعت درياست بين آدمها...
بعد از رفتنت


شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني ترا با لهجه گلهاي نيلوفر صدا كردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس ازيك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گلهايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي
دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشمهايم را بروي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نمي دانم كه چرا رفتي
نمي دانم چرا شايد خطا كردم
و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي
دانم كجا تا كي براي چه
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد
و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه بر مي داشت
تمام بال هايش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت
كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد
و من با آنكه مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور نخواهي برد
هنوز آشفته چشمان زيباي توام
برگرد
ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت
تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم
و من در حالتي ما بين اشك و حسرتو ترديد
كنار انتظاري كه بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل
ميان غصه اي از جنس بغض كوچك يك ابر
نمي دانم چرا شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
به خاطر تو
آخر يه روز دق مي كنم فقط به خاطر تو
دنيا رو عاشق ميكنم فقط به خاطر تو
شب به بيابون مي زنم فقط به خاطر تو
رو دست مجنون مي زنم فقط به خاطر تو
عشقت رو پنهون مي كني فقط به خاطر من
من دلم رو خون ميكنم فقط به خاطر تو
تو گفتي عاشقي بسه
دنيا برام يه قفسه
گفتي كه عشق يه عادته
دلم پر از شكايته
گفتي مي خواي بري سفر
خيره شدن چشام به در
من مي شينم به پاي تو فقط به خاطر تو
من مي شينم به پاي تو فقط به خاطر تو
به من تو گفتي ديوونه فقط به خاطر من
حرفت به يادم مي مونه فقط به خاطر تو
از خوبيات كم ميكني
قلبم رو پر پر مي كني
گفتي كه از سنگه دلت
از من و دل تنگه دلت
از خوبيات كم ميكني
قلبم رو پر پر مي كني
گفتي كه از سنگه دلت
از من و دل تنگه دلت
ازم گرفتي فاصله فقط به خاطر من
دست كشيدم از هر گله فقط به خاطر تو
گفتي كه از اينجا برو فقط به خاطر من
مي رم به احترام تو فقط به خاطر تو
 
 
 
صبورم هنوز

ز چشمت اگر چه که دورم هنوز
پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
ااگر غصه باريد از ماه و سال
به ياد گرشته صبورم هنوز
شکستند اگر قاب ياد مرا
دل شيشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره ي دردهايم نشد
پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختي نبود
گرشتم ولي غرق نورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام
پر از ياد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدي
من شيفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگي ساده نيست
در اين عرصه مردي جسورم هنوز
اگر کوک ماهور با ما نساخت
پر از نغمه ي پک و شورم هنوز
قبول است عمر خوشي ها کم است
ولي با توام پس صبورم هنوز


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





یک شنبه 19 تير 1390برچسب:,

|
 


به وبلاگ من خوش آمدید


غمگین
جک و سرگرمی
عاشقانه
اس ام اس
عاشقان
سرکاری
مطالب و داستانهای مذهبی
امام زمان
داستان

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق حقیقی و آدرس ruzgar.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ღقصه ی دلمღ
نانسي عجرم
@بزرگترین سایــــت دانلود @
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

 

مهدی موعود
داستان
جوک
بی وفایی
سبكباران ساحل ها
شعر غمگین
شعر
خداحافظ...
چقدر سخته

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 11
بازدید کل : 12095
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1

كد تغيير شكل موس

<><>!----Www.mjmafi.blogfa.Com---> onLoad and onUnload Example




امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه